بسیاری از اقتصادانان با توصیه به آغاز هرچه سریعتر اصلاحات اقتصادی از جایی در «درون اقتصاد» بر این نکته پافشاری میکنند که میتوان با تدارک چترهای حمایتی، این اصلاحات را با منطق معمول اقتصاد سیاسی، سازگار کرد. این توصیهها اغلب یک حفره نظری جدی دارند: برای شکافهای عمیق فرهنگی و اجتماعی، در قیاس با اقتصاد، وزن چندانی قائل نمیشوند. بهلحاظ نظری، نقش ثانویه قائل شدن برای مسائل فرهنگی-اجتماعی با بینش متعارف اقتصاد سیاسی در شرایط نرمال سازگار است.
به گزارش اهام ایران، با این حال، این بینش متعارف در جوامع قطبی شده شکسته میشود. در جوامع قطبی شده، شکاف های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی از مسیر اثرگذاری متقابل بر هویتهای سیاسی، بر سایر ابعاد تضاد در جامعه سایه افکنده و افراد را به نسخههای افراطی از خود تبدیل میکند. این خودهای افراطی، احساسات منفی شدیدتری را نسبت به افراد با دیدگاههای سیاسی متفاوت از خود بروز داده و اغلب، افراطگرایی سیاسی را به کل سبک زندگی و نگرشهای فرهنگی و اجتماعی گسترش میدهند.
چنانچه دادههای مربوط به انتخابات ریاست جمهوری اخیر را مبنا قرار دهیم، سه نگرش سیاسی متفاوت در جامعه امروز ایران قابل شناسایی و تمایز است. اول، نیمی از شهروندان واجد شرایط رایدهی، با وجود خواست تغییر، به اصلاحات در چارچوب موجود چندان امیدوار نیستند. دوم، حدود ۵۵درصد از رایدهندگان، همچنان به روزنههای تغییر در چارچوب موجود امید بستهاند. در نهایت، حدود ۴۵درصد از رایدهندگان از ادامه وضعیت موجود یا نوعی بازگشت به گذشته حمایت میکنند.
به بیان خلاصه، درحالیکه ۷۵درصد از ایرانیان، خواهان تغییر هستند با این حال، سبد رای تغییرخواهان تنها ۲۵درصد از جامعه را شامل میشود. ناامیدی از تغییر در ایران امروز بیش از هر چیز با شکافهای عمیق فرهنگی پیوند خورده است. این به آن معنی است که اصلاحات اقتصادی بهعنوان مهمترین نیاز امروز ایران باید حتما از جایی «بیرون از اقتصاد» آغاز شود.
در بسیاری از کشورهای توسعهنیافته دموکراتیک یا شبهدموکراتیک، هر چند سال یکبار گروه جدیدی از سیاستمداران ظهور میکنند که وعده میدهند کشور را به مدار توسعه بازگردانند و به نمایندگی از مردم و نه برخورداران از ثروت و قدرت، حکومت کنند. شهروندان ناراضی به این روزنهها «امید» میبندند و از تغییرخواهان در مسیر دستیابی به قدرت حمایت میکنند. سپس عقربههای ساعت به جلو میرود، وعدهها منحرف یا به فراموشی سپرده میشوند و تغییرخواهان یا به بیرون از قدرت رانده یا به جزئی از نظم مستقر تبدیل میشوند.
حتی چنانچه ماشه فاجعه بالاخره در جایی چکانده نشود، سنگینی سایه فقدان سرمایه اجتماعی، کشور را در یک بنبست سیاسی فلجکننده گرفتار میکند. چگونه میتوان بر بنبست سیاسی و اقتصادی ناشی از بیاعتمادی عمومی فائق آمد؟ توصیه کلی آن است که تغییرخواهان، چنانچه واقعا عزمی جدی بر اصلاح داشته باشند، اصلاحات را به صورت گام به گام و از جایی آغاز کنند که کمترین هزینه اجتماعی و سریعترین بازده را داشته باشد. چنین راهبردی میتواند در نگاه شهروندان بهعنوان آزمونی برای تعهد سیاستمداران به پیشبرد اصلاحات و اعتماد به اینکه پس از پرداخت هزینهها، عواید مجددا به حامیان سیاسی و گروههای ذینفع اختصاص نمییابد، عمل کند. بر این اساس، توصیه برخی اقتصاددانان ایرانی به آغاز اصلاحات اقتصادی از جایی درون اقتصاد، حتی در صورت در نظر گرفتن سازوکارهای حمایتی و سازگاری با منطق متعارف اقتصاد سیاسی، یک حفره نظری جدی دارد: این توصیهها برای شکافهای عمیق فرهنگی امروز کشور، در قیاس با اقتصاد، وزن چندانی قائل نمیشوند.
بهلحاظ نظری، نقش ثانویه قائل شدن برای مسائل فرهنگی و اجتماعی با بینش متعارف اقتصاد سیاسی درباره «جوامع نرمال» سازگار است؛ در شرایط نرمال، اقتصاد –بهدلیل بازدهی سیاسی بالای جذب رایدهندگان میانه- بُعد اصلی تعارض در جوامع مدرن را تشکیل داده و عدمتوافق درباره مسائل فرهنگی، تنها بهعنوان یک ابزار استراتژیک برای هدفگیری پیامهای سیاسی به سمت گروههای خاص عمل میکند. این بینش متعارف در جوامع قطبیشده شکسته میشود.
جوامع قطبیشده با این مشخصه شناسایی و متمایز میشوند که در آنها شکاف فرهنگی -در ایران، شکاف میان سیاستهای رسمی و فرهنگ عمومی- از مسیر برهمکنش متقابل با هویتهای سیاسی، بر سایر ابعاد تضاد در جامعه سایه میافکند و موجبات ظهور سیاست هویت (identity politics) را فراهم میآورد. در این یادداشت تلاش شده تا با ارائه مجموعهای از شواهد آماری ابتدایی، منطقی روایی برای اهمیت کانونی شکاف فرهنگی در پارادایم اقتصاد سیاسی موجود ایران ارائه شود.
شکافهای اقتصادی و فرهنگی
تردیدی نیست که «اقتصاد»، سهم بزرگ و مهمی از بحرانهای پیشروی ایران را به خود اختصاص میدهد. طی دهه گذشته، رشد پایین، تورم بالا و جهشهای نرخ ارز، معیشت ایرانیان را بهشدت تحتتاثیر قرار داده و موجب شده است تا در فاصله سالهای ۲۰۲۰-۲۰۱۱، سهم جمعیت زیر خط فقر از حدود ۲۰درصد به حدود ۳۰درصد برسد و نیمی از ایرانیان در برابر فقر آسیبپذیر شوند. با این حال، شکاف اقتصادی در کشور به نابرابریهای درآمدی و طبقاتی محدود نمیشود، بلکه بهشدت با شکافهای مرکز-پیرامون، جنسیتی و بیننسلی نیز مرتبط است. تقریبا نیمی از جمعیت روستایی در ایران فقیر هستند و بین تغییرات اقلیمی و افزایش فقر در ایران رابطه احتمالی وجود دارد. بهطور خاص، فقر در ایران بهطور فزایندهای در مناطق جنوب شرقی و شمال غربی متمرکز شده است. در سال۲۰۲۰، ۳۲درصد از خانوارهای فقیر کشور در این دو منطقه که تنها ۲۰درصد از کل جمعیت را در خود جای دادهاند، زندگی میکردند.
با گسترش و تعمیق فقر، مشخصات فقرا نیز متمایزتر شده است. زنان سرپرست خانوار بیشتر فقیر هستند و این احتمال با گذر زمان افزایش نیز یافته است. نه تنها تفاوت نرخ بیکاری مردان و زنان در ایران از یک شکاف عمیق جنسیتی حکایت دارد، بلکه نرخ مشارکت زنان در بازار کار ایران (۱۴درصد در سال ۲۰۲۳) نسبت به کشورهای ترکیه (۳۵درصد) و امارات متحده عربی (۵۵درصد) و حتی میانگین جهان عرب (۲۰درصد) پایینتر است. این در حالی است که زنان طی سالهای اخیر اغلب بیش از نیمی از صندلیهای دانشگاهی را در اختیار داشتهاند. در نگاهی وسیعتر، دولتها در ایران بهطور کلی در زمینه ایجاد اشتغال برای تحصیلکردگان و بهویژه جوانان چندان موفق نبودهاند. برای نمونه، درحالیکه سهم جمعیت تحصیلکرده از کل جمعیت در سن کار، حدود ۲۰درصد است، سهم این گروه از بیکاران بیش از ۴۰درصد برآورد میشود.نابرابری در ایران را نباید تنها به ابعاد اقتصادی محدود دانست.
منبع؛ دنیای اقتصاد